محفوظ الرحمن رحمانی
يكي از راهكارهاي تخريبي استعمار در جوامع اسلامي همانا بر چوكي نشاندن افراد بي بند و بار و ضد ارزشهاي اخلاقي و اسلامي است، اين كار از يك سو دسترسي استعمار به رده هاي بالاي قدرت را تسهيل مي كند و از سوي ديگر اين كار باعث خواهد شد تا رزايل اخلاقي و فرهنگ مستهجن غرب توسط اين اشخاص در هماهنگي با آنها بطور تيوريزه و مديريت شده در ميان جوامع اسلامي در كمال راحتي گسترش يابد و اگرم كسي بخواهد در برابر آن بيستند توسط اين مزدوران از سر راه برداشته شود.
رزايل كه بنياد يك جامعه را از ريشه خشكانده و آنرا به جامعه ايده ال براي مستعمرين جهت سمت و سو دادن تبديل مي كند، جامعه كه فاقد ارزشهاي معنوي است و فرورفته در گرداب فساد ديگر توان ايستادن در برابر تهاجم فكري را نخواهد داشت، بلكه به اجسام متحرك مي مانند كه بايد كسي آنها را وادار به تحرك كند.
اين ترفند و شگرد را استعمار غرب تقريباٌ بعد از سقوط خلافت عثمانی در كشورهاي اسلامي در پيش گرفت، البته تا آن زمانيكه خود
رسماٌ در شرق حضور داشت و زمام امور اين پهنه وسيع از زمين را در انگشتان اش داشت، موجوديت اين مزدوران چندان ملموس نبود و فقط در رده هاي پاياني نظام هاي استعماري ذليلانه مصروف خدمت بودند.
اين تلاش ده ها را در برگرفت و تا حالا هم ادامه دارد و شكل هاي آن با مروز زمان ظاهر عوض كردند ولي ماهيت و هدف آن هرگز مبدل نشده و در آينده هم نخواهد شد، و تا زمانيكه مسلمانان را كاملاٌ با دين و فرهنگ شان بيگانه نكنند دست از اين كار نخواهند كشيد.
سالها بگذشت و اين روند در غفلتِ تام مسلمانان همچنان ادامه دارد، استعمار وقتي توانست ملت هاي مسلمان را از دين و آيين شان جدا كنند و فرهنگ اصيل شان را تا حدودِ زياد در ذهن و فكر آنها نابود كند، شروع به صادر كردن فرهنگ خويش به اين سرزمين ها كردند، چون وقتي چيزي مي رود بايد چيزي ديگر جاي آنرا پر كند.
بزرگترين خدمت را در راستاي به كرسي نشاندن اين هدف استعماري همين مزدوران انجام دادن كه به قدرت رسيدن خود را مرهون آنها مي دانستند و تعهد كرده بودند تا به هر حرف و عمل كه از جانب آنها برايشان ديكته شود را در كمال امانت داري جامه عمل بپوشانند.
غرب استعمارگر تلاش كرد تا به كمك عوامل داخلي كشورهاي اسلامي را از محتواي فرهنگي اصيل اش تهي كند و حتي شخصيت انساني ما را هم انكار كند، غرب بوسيله عوامل تبليغاتي اش تبليغ و تلقين كرده كه شرق (كشورهاي اسلامي) هيچگاه آدمي نبوده و رهبري و آقاي پيراهنِ است كه از قديم آنرا به قامت غرب دوخته اند و اين سرنوشت كشورهاي اسلامي است كه هميش جيره خوار غرب باقي بمانند.
غرب استعمارگر تلاش كرد تا به كمك عوامل داخلي كشورهاي اسلامي را از محتواي فرهنگي اصيل اش تهي كند و حتي شخصيت انساني ما را هم انكار كند، غرب بوسيله عوامل تبليغاتي اش تبليغ و تلقين كرده كه شرق (كشورهاي اسلامي) هيچگاه آدمي نبوده و رهبري و آقاي پيراهنِ است كه از قديم آنرا به قامت غرب دوخته اند و اين سرنوشت كشورهاي اسلامي است كه هميش جيره خوار غرب باقي بمانند.
هجوم سيل آساي فرهنگ غربي متاسفانه باعث شد تا آخرين نشانه از شخصيت ما هم جارو شود به گوشه فراموشي سپرده شود و اين بود كه ما به موجودات بي اصل و ريشه، رام و آرام تبديل شديم كه به سهولت دوشيده مي شد و سواري مي داد.
همين است كه امروز در گردابِ غرق هستيم كه افتخار را در تقليد از غرب و پا ماندن جاي قدم هاي او ميدانيم، ما كه در اين جنگ بنا بر عدم مقاومت و ايستاده گي باخته ايم فكر مي كنيم كه عقل غرب از عقل ما، سليقه او از سليقه ما و در يك كلام اكثريت به سادگي پذيرفته اند كه غربي برتر است، پس بايد دنباله رو غرب بود و از تمامي كارهايش تقليد كرد، تقليد و بازهم تقليد و اين را راه رستگاري فكر مي كنند.
اما فرهنگ درخشان اسلامي چيزي نيست كه به اين آسانی به باد فراموشي سپرده شود و چهره درخشان آنرا خاكهاي آمده از گردباد هاي گنديده و متعفن غرب بطور كامل بپوشاند، همين است كه فكر مسلمانان گاه گاهي به سوي آن ميلان پيدا مي كند.
غرب كه در مكاري و حيله گري دستان ابليس را از پشت بسته است متوجه اين نقطه شده و با فراست دريافت كه بايد اين خلاُ را كه هر لحظه امكان تبديل شدن به خطر باالقوه را دارد بايد پر كرد، او مي داند كه در صورت برگشت اين فرهنگ ميان مسلمانان و چنگ زدن امت به آن ديگر توان ادامه سيطره بر اين پهنه وسيع از زمين برای او مقدور نيست.
براي همين دست و آستين بالا زد و چاره انديشيد و چه چاره شيطاني كه به فكر او خطور كرد، غرب مي دانست كه در اين سرزمين ها اثارِ از تمدن هاي گذشته بدست آمده است كه هيچ نمونه زنده از آن به جا نمانده جز ويرانهِ از كاخ ها ، ضروف شكسته و كتيبه هاي نوشتاري بي مفهوم.
بعد از درك اين موضوع غرب دسته دسته باستان شناسان را روانه كشورهاي اسلامي كرد و درحاليكه چهره هاي حق به جانب و دلسوزانهِ به خود گرفته بودند اين نشانه ها را از دل خاك بيرون كردند و به موزيم ها فرستادند، و بدين ترتيب سندِ اصالت براي ما دست و پا كردند، چنانچه خيلي ها ساده لوحانه خود را مديون آنها دانسته و مي گويند: به راستي كه اگر غربي ها نمي بودند ما كجا به چنين ارزشهاي پي مي برديم.
غربي هاي مكار در اين كار هم حيله و تلبيس داشتند و آن اينكه توانستند چيزي را به عنوان شخصيت و اصليت به ما معرفي كردند كه با وضيعت فعلي ما هيچ ارتباطِ نداشت، غرب با اين كار در پي چند هدف بود و است.
اول اينكه ما را از وسواس جهت يافتن شخصيت اصلي خويش منحرف كنند و همين چهره را كه او براي ما ارايه مي دهد و هيچ سود هم ندارد را بجاي چهره گمشده خويش بپذيريم.
هدف دوم و مهمتر اينكه غرب توانست با زنده كردن و گاه جعل افسانه هاي قومي و نژادي اتحاد مسلمين را كه خطر بزرگ براي اوست از هم بپاشد، تا باشد مسلمانان مصروف مشكلات و جنگ هاي بنام قوميت و نژاد شوند و او بتواند با خاطر آسوده به اشغال و غارت ثروت هاي شان بپردازد.
غرب توانست با تهاجم فرهنگي گسترده حضور و فكر منحرف خويش را در كشورهاي اسلامي تا جاي زياد نهادينه كند، كارِ كه هرگز نمي توانست آنرا تنها با اشغالگري مستقيم انجام دهد.
هدف دوم و مهمتر اينكه غرب توانست با زنده كردن و گاه جعل افسانه هاي قومي و نژادي اتحاد مسلمين را كه خطر بزرگ براي اوست از هم بپاشد، تا باشد مسلمانان مصروف مشكلات و جنگ هاي بنام قوميت و نژاد شوند و او بتواند با خاطر آسوده به اشغال و غارت ثروت هاي شان بپردازد.غرب توانست با تهاجم فرهنگي گسترده حضور و فكر منحرف خويش را در كشورهاي اسلامي تا جاي زياد نهادينه كند، كارِ كه هرگز نمي توانست آنرا تنها با اشغالگري مستقيم انجام دهد.
كشور كوچك و دور افتاده ما هم از تاثيرات مخرب اين تهاجم در امان نمانده ولي تا 20 سال پيش بطور مستقيم در برابر اين هجوم قرار نداشت، اما بعد از سقوط طالبان و روي كار آمدن نظام جديد از همان آوان روي اين موضوع سرمايه گذاري هنگفتي صورت گرفت.
تهاجم فرهنگي دوشادوش تهاجم نظامي غرب وارد اين كشور شد و تلاش دارد تا داشته هاي اصيل فرهنگي اين ديار را همانند ديگر كشورهاي اسلامي نابوده كرده و فرهنگ مستهجن غرب را جاگزين آن بگرداند، امروز ما شاهد هستيم كه دستگاه هاي تلويزيون، راديو و ديگر وسايل اطلاعات جمعي مستقيما از جانب غرب حمايت و در راستاي زدودن فرهنگ و ارزشهاي اسلامي فعاليت دارند.
فعاليت هاي كه نسل جوان اين مملكت را هدف قرار داده و تلاش دارد تا از آنها انسانهاي بي بند و بار، عياش و بي هدفي بسازد كه تمامي هم و غم شان خلاصه شود در خوشگذراني، رقص و آواز و اينكه صبح بيدار شوند و شب بخوابند در حاليكه هيچ دستاورد نداشته و اندك زمان را پيرامون آنچه دركشور و جهان مي گذرد فكر نكنند.
اكثر جوانان امروزي ما در روزمره زدگي محض قرار دارند، چيزيكه آنها را از هدف ولاي اسلامي كه همانا تكاپو، تلاش، شناخت دشمن وحركت است باز داشته است، و اين چيزيست كه غرب دنبال آن است و تلاش دارد آنرا ميان نسل جوان مسلمان همگاني سازد.
جوانان امروزي ما متاسفانه به اثر تاثير پذيري از تهاجم بنياد بر افگن غرب با فرهنگ اصيل و ناب اسلامي خويش نا آشنا اند و حتي خيلي هايشان نمي دانند كه چنين فرهنگ وجود داشته است و آنها ميراث دار آن هستند، و چه ميراث داران كسل، تنبل و نا آگاهي!
جوانان كه بايد سنگردار فرهنگ و ارزشهاي خويش مي بودند امروز خيلي هايشان نا آگاهانه و اندك هم آگاهانه در سنگر دشمن قرار گرفته و نه اينكه اين فرهنگ وارداتي و بي ارزش را پذيرفته اند بلكه خود به منادياني بسوي آن مبدل گشته اند.
فرهنگ كه ارزشها را وارونه تعريف كرده و در پي از هم پاشيدن جامعه و از هم پاشيدن بنيادهاي خانواده است و هيچ برنامه براي ساختن انسان و رساندن او به كمال ندارد، فرهنگ كه هيچ جايگاهي براي اخلاق در او نيست وفقط توجه خويش را معطوف داشته است به زندگي كه از سر تا پاي آن غرق رد مادي گرايست و بس درحاليكه از معنويات اندك ترين اثري را شما در آن نخواهيد يافت.
فرهنگ كه امروز عده زياد از دانشمندان غربي خود به حقيقت آن پي برده و آنرا دشمن اخلاق و اجتماع مي دانند، آنها گفته هاي برتراند راسل، نيچه و ديگر بيلسوفان غربي را كه شالوده فرهنگ امروزي شان را تشكيل مي دهد خطرناكتر از بم هاي اتمي مي دانند كه امروز در زراتخانه ها وجود دارد.
جوانان كه بايد سنگردار فرهنگ و ارزشهاي خويش مي بودند امروز خيلي هايشان نا آگاهانه و اندك هم آگاهانه در سنگر دشمن قرار گرفته و نه اينكه اين فرهنگ وارداتي و بي ارزش را پذيرفته اند بلكه خود به منادياني بسوي آن مبدل گشته اند.فرهنگ كه ارزشها را وارونه تعريف كرده و در پي از هم پاشيدن جامعه و از هم پاشيدن بنيادهاي خانواده است و هيچ برنامه براي ساختن انسان و رساندن او به كمال ندارد، فرهنگ كه هيچ جايگاهي براي اخلاق در او نيست وفقط توجه خويش را معطوف داشته است به زندگي كه از سر تا پاي آن غرق رد مادي گرايست و بس درحاليكه از معنويات اندك ترين اثري را شما در آن نخواهيد يافت.چنانچه دو دانشمند مشهور انگليسي بنام هاي نايجل راجرز و مل تامپسون در مورد فساد گسترده و بي بند و باري اخلاقي در غرب مي نويسند: نرخ بالاي طلاق، فساد اخلاقي، برهم خوردن بنيادهاي خانواده و اجتماع در غرب محسول نظريات فيلسوفان همچون راسل است، كسيكه در زندگاني اشت دركنار چهار خانم داراي معشوقه هاي بيشمارِ بود و بعد از مدت دنبال فلسفه را رها كرد و مشغول عشقبازي با زنها و خوشگذراني شد، حتي يكبار وقتي با سوالي از يكي از دانشجويان دختر مبني بر اينكه چرا فلسفه صوري را رها كرده است مواجه شد دركمال بيشرمي پاسخ داد: چون فهميدم زمين زدن زن ها از اين كار خوش تر است.
راسل در جاي ديگر مي گويد: به نظر من زنا نبايد دليل طلاق باشد و روابط بيرون از ازدواج مشكلات درون ازدواجي را كاهش مي دهد.
حالا چگونه انسان مي تواند چنين فرهنگ را بپذيرد؟ فقط در يك صورت امكان دارد و آن اينكه از يك طرف به فرهنگ خويش نا آشنا باشي و از طرف ديگر شناختي كافي از فرهنگ وارداتي غرب نداشته باشي.
به رغم حملات گسترده، پي هم و شبانه روزي غرب جهت همگاني كردن اين فرهنگ با تمامي اجراي آن چه در كشور ما و ديگر كشورهاي اسلامي اما الحمدالله تا هنوز جوامع اسلامي تا به اين سرحد به گرداب آن سقوط نكرده اند، ولي اگر بيدار نشويم و در جهت شناساي دشمن و راهكارهاي او مطالعه و راه هاي مقابله با آن را جستجو نكيم به يقين كه سقوط از اين سرآشيبي تند هر آن ممكن است.
به نظر من برگشت به اصل دين و فرهنگ خويش و يادگيري اساسي وعلمي آن يگانه سد است كه مي تواند در برابر اين تهاجم بيستد و مقابله كند